آراد و نیکرادآراد و نیکراد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

همه دنیای من آراد و نیکراد

نیکراد و پدرجون

خدای اطلسی ها با تو باشد پناه بی كسی ها با توباشد تمام لحظه های خوب یك عمر به جز دلواپسی ها با تو باشد   پدر عزیزم زندگی کن و لبخند بزن به خاطر من، که با لبخند تو زنده ام . این روزا نیکراد، وابستگی عجیبی به پدر جون محمد پیدا کرده . در اصل از اول هم همینطور بود و بیشتر از هر کسی پدر جونش رو دوست داشت. و هر جایی که ایشون باشن بغل هیچ کس دیگه ای نمیره. ولی این روزا علاقه اش بیشتر شده. طوری که پدر جون دیگه جرات نمی کنه از در خونه مون تو بیاد. همیشه و در هر حالی که پیشمون باشه نیکراد بغلشه و از بغلش تکون نمیخوره . حتی طرف من که مواقع تنهایی از کنارم اون طرف نمیره هم نمیاد.   پدر جون وقتی...
28 مهر 1392

عاشق این لحظه ام

عاشق این لحظه ام ... زندگی با شما پر از لحظه هایی است که عاشقش می شوم . هر ثانیه،  هر ساعت، هر روز، عاشقتر از قبل می شوم.  لحظه هایی که با هر صدایی یا اتفاقی ، لبخندی بر گوشه لبانتان می نشیند. لحظه های شیرین زبانی هایتان، با حرفهایی که میزنید. لحظه های دویدن، نشستن، بلند شدن و ایستادنتان. لحظه های از پله بالا رفتنتان، آموزشهایتان ، یاد گرفتن هایتان. لحظه هایی که با هر کلمه ای که از کارتهای آموزشی تان می خوانید فریاد شوق من به هوا میرود. لحظه های پر از لذت غذا خوردن، خوابیدن، لباس پوشیدن، همه و همه لحظه هایی است که دوباره عاشقم می کند. اما این روزها من عاشق لذتی دیگر شده ام. نمیدانم همه ی مادران ...
19 مهر 1392

بوسه شفابخش

      یعنی ممکن است یک بوسه آنقدر شفا بخش باشد که درد بزرگی را به این زودی خوب کند؟ مطمئنم هر کسی که مادر باشد این بوسه شفا بخش را خوب می شناسد. خوب میدانم همه ی مادران روی زمین، بوسه های شفابخش دارند و این بوسه مختص کودکان خودشان است. با بوسه های شان میتوانند بدترین درد کودکانشان را بهبود بخشند. راز این بوسه چیست؟ نمیدانم. هر چه هست شفا می بخشد. مثل همان دم مسیحایی. فرشته های من هر وقت جایی از تن نازنینشان زخمی میشود و یا در حین بازی های شاد کودکانه شان دردی بر جسمشان می نشیند، فقط با یک بوسه از طرف من خوب میشوند . عجیب نیست؟ از صندلی می افتند. زمین میخورند . حتی گاهی کبود میشود تنشان از زمین خوردن،...
19 مهر 1392

روز جهانی کودک مبارک

  ستاره های درخشان آسمان دلم روزهایتان همیشه، مانند امروز مبارک . امسال دومین سالی است که به جرگه ی کودکان پیوسته اید. کودکانی که چون گلها معصوم و پاکند .  انگار همین دیروز بود که انتظار شیرین تولدتان را می کشیدم و بعد منتظر بودم که فقط یک کمی سفت تر و قدرتمند تر شوید و یا اینکه بنشینید و یا دندان در بیاورید . منتظر بودم تا چهاردست و پا رفتنتان، یعنی تمام آرزویم را ببینم و بعد ایستادن و استقامت و راه رفتن. انگار همین دیروز بود که منتظر شنیدن اولین کلام از لبهای چون قند و عسلتان بودم و حالا همه ی آرزوهایم تحقق یافته و دو فرشته ی شیرین در دنیای کودکی هایشان مرا مادر نام نهادند و عشق به خودشان را برای همیشه در قلبم به...
19 مهر 1392

شیرین زبانی

چه روزهای شیرینی. چه شیرینی دلپذیری دارد این روزها که مهر سکوت خانه ام ،نه با گریه ها و خنده ها ، که با شیرین زبانی های گلهای زندگی ام می شکند. چه لذتی دارد هر صبح بیدار شدن با شنیدن صدای کودکانه ی شما . و شنیدن این کلمه از زبان شما : ماما س صب .... یعنی مامان سلام. صبحت به خیر. یعنی مادر بیدار شو و برایم مادری کن . بیدار شو و از گرمی دستهایت سیرابم کن. عاشق این گونه  بیدار شدنهایم.  چه شکوه زیبایی دارد بیرون آمدن کلمات از زبان فرشته هایی که دوستشان داری. این روزها چه  گوهرهای گرانبهایی که از زبانتان نمی ریزد و من چقدر دوست دارم همه ی این مرواریدهای گرانبها را جمع کنم و چون در هیچ کجای دیگر نگه...
6 مهر 1392

واکسن هجده ماهگی

    تحمل درد این واکسن ، برای شما سخت ترین کار دنیا بود. و برای من ، که درد رو در چهره ی شما میدیدم غیر قابل تحمل ترین کار دنیا . به جرات می تونم بگم که سخت ترین واکسن، واکسن هجده ماهگی شما بود. یکروز تمام گریه کردید و از درد راه نرفتید. نیکراد که اصلا پاش و زمین نمیذاشت . بازم آراد پسر پر طاقتم، علیرغم درد شدید راه میرفت و گریه می کرد. الهی فداتون بشم مادر . چه کار سختی بود. کاش اون دردها رو به جون من می ریختن گل پسرا. مراقبت سه روزه از شما کار سختی بود . دو روز خونه عزیزجون با کمک خاله و دایی و عزیزجون و پدر جون ، خصوصا روز اول و یکروزم خونه خانوم جون که آراد تازه اسمشو یاد گرفته و با زبون شیرینش میگه خانجون . تا اینکه امروز...
6 مهر 1392

بوی ماه مهر

  پشت پلکم ابری که به پهنای خزر بارانی است بی قرار است که لبریز شود کاش می شد که دلم نزد خدا ضامن بارش پاییز شود مهر آمد. با نوید یک پاییز دیگر . پاییز بی برگ اما بی ریا. بی کینه و پر از سخاوت برای پرندگان مهاجر. همیشه پاییز که میشود حس غریبی در من ایجاد می کند. همیشه ماه مهر را عاشقانه، دوست داشته ام. رنگارنگی برگهای پاییزی اش را. آوای دلنشین خش خش برگهایش را. بارش بارانهای زیبایش را و آفتاب کمرنگ و با ارزش پاییزی را. همان یک ذره آفتاب برایمان حکم کیمیا را پیدا می کند و در تابش آن گرم می شویم. عاشق نوشیدن یک فنجان چای داغ در یک بعد از ظهر سرد و نمناک پاییزی هستم. که کنار پنجره ای رو به باغ رنگارنگ ب...
2 مهر 1392
1